کد خبر: ۹۷۱۸
۲۴ تير ۱۴۰۳ - ۰۷:۰۰

مهدیار چند سال است به محبان امام‌حسین(ع) چای می‌دهد

مهدیار حسینی می‌گوید: بابای من قبلا در طبرسی شمالی‌۳۰ خادم مسجد حسین بن‌علی (ع) بود. از همان بچگی به من خیمه‌داری را یاد داد؛ چه‌جوری چای‌ریختن و این‌جورچیز‌ها را.

میان همهمه خودروها، صدای آشنایی می‌آمد. یکی داشت در این وقت شب نوحه می‌خواند؛ «کربلا کربلا اللهم ارزقنا». رد صدا ما را به اینجا، طبرسی شمالی‌۶۱ کشانده است. حالا صدا نزدیک‌تر از قبل شنیده می‌شود، اما نه خیمه‌ای به چشم می‌آید و نه روضه‌ای خانگی؛ «از کوچیکی عشقِ تو شد برا دلم، بهونه‌ای/ اون‌قدر عاشقت شدم همه می‌گن دیوونه‌ای». 

نوحه باید از همان گوشه‌ای باشد که چند پسربچه دور هم جمع شده‌اند؛ از اسپیکر سیاری که با یک تکه طناب به دیوار کوچه میخ شده و یک شارژ موبایل و سه‌راهی برق، برای پخش نوحه کمکش می‌کنند. پسری که شلوار جین پوشیده است، سینی چای به رهگذران تعارف می‌کند و یکی کم‌سن‌و‌سال‌تر از او با یک کاسه قند، کنارش ایستاده است. 

اگر دست‌کم یک پرچم سیاه «یا حسین (ع)» و یک میز پذیرایی از مهمانان، شرط است برای برپا‌کردن ایستگاه صلواتی، آنچه مهدیار حسینی یازده‌ساله و برادر شش‌ساله‌اش، مصطفی سرپا کرده‌اند، ایستگاه نیست و اگر اخلاص شرط لازم و کافی باشد، ایستگاهشان بهترین است.

برای آنها صندوق عقب پراید پدرشان، نقش میز نداشته را بازی می‌کند و سیاهه‌ای مربوط‌به ایام شهادت‌حضرت زهرا (س)، بیرق عزا را.

مهدیار از ما که برایش غریبه‌ای کنجکاو هستیم، با چای صلواتی پذیرایی می‌کند و با جمله‌هایی ساده و کوتاه، جواب سؤال‌هایمان را می‌دهد.

 

- سال اولی است که این ایستگاه را برای محرم راه انداخته‌ای؟
نه. پنج‌شش‌سالی می‌شود که این کار را می‌کنم.

- در همین محله شهیدقربانی؟
مستأجریم. چند خانه عوض کرده‌ایم تا حالا. هر‌جا می‌رویم، این کار را انجام می‌دهیم.

- موکب زدن و پذیرایی را کجا یادگرفته‌ای؟
بابای من قبلا در طبرسی شمالی‌۳۰ خادم مسجد حسین بن‌علی (ع) بود. از همان بچگی به من خیمه‌داری را یاد داد؛ چه‌جوری چای‌ریختن و این‌جورچیز‌ها را.

- هر شب چندساعت به مردم چای می‌دهی و چند تا؟
سه‌ساعت، پانصد‌تا تقریبا.

- چه کسانی کمکت می‌کنند؟
بیشتر از همه بابا و مامانم. بابا پول می‌دهد که قند و چای و لیوان یک‌بار‌مصرف بخرم. مامان چای دم می‌کند و می‌ریزد توی لیوان‌ها تا من پذیرایی کنم. بعضی شب‌ها شربت هم داریم.

- مردم چه واکنشی به کار تو نشان می‌دهند؟‌
می‌گویند خدا قبول کند ان‌شاءالله، دستت درد نکند.

- کمک مالی هم می‌کنند به ایستگاهتان؟
نه. بابایم راننده تپسی است. خودش پول در‌می‌آورد. دیروز ۸۰‌هزار‌تومان لیوان خریدم، ۱۱۰‌هزار تومان قند. چای را نمی‌دانم چقدر پولش می‌شود.

- چند خواهر و برادر داری؟
سه تا داداش دارم. یکی همین محسن است؛ دو تای دیگر هم از من بزرگ‌ترند.

- خودت به روضه هم می‌روی؟
شب‌ها کار ایستگاه که تمام می‌شود، می‌روم مسجد چهارده‌معصوم (ع) عزاداری.

- چه آرزویی داری؟
همین که خوب و خوشبخت باشم، کافی است.

* این گزارش یکشنبه ۲۴ تیرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۶ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44